مردی که ظهر عاشورا امام را تنها گذاشت
مطالعه سرگذشت جاماندگان بزرگ کربلا نشان می دهد بسیاری از آنها حرکت امام حسین (ع) را با نگاه خودشان سنجیدند. برخی امام را از رفتن به کربلا بر حذر داشتند. برخی تلاش کردند برای ایشان از حاکمان ستم پیشه امان نامه بگیرند. دیگران راهکاری برای گریز از جنگ، پیش پای امام حسین (ع) گذاشتند. برخی نیز نصیحت گونه، بی وفایی کوفیان را به امام یاد آوری نمودند. گویا حجت خدا نمی داند آنچه را ایشان می دانند. یا در کار خود وامانده است و نیاز به هدایت ایشان دارد.
اما یاران امام حسین (ع) در کربلا چنین نبودند. آنها به مرتبه ای از بلوغ عقل و عشق رسیده بودند که سراسر وجودشان در اطاعت ولی الله بود. خواست و اراده شان در اراده امام فانی شده بود. در زیارت اربعین به امام حسین (ع) عرضه می داریم: «قَلْبِی لِقَلْبِكُمْ سِلْمٌ وَ أَمْرِی لِأَمْرِكُمْ مُتَّبِعٌ وَ نُصْرَتِی لَكُمْ مُعَدَّةٌ» قلب من تسلیم قلب شماست و کار من تابع فرمان شماست و یاری من برای شما آماده است. یعنی تبعیت و تسلیم دل، مقدمه نصرت و یاری امام است.
افرادی که دلهایشان تسلیم نبود در نقطه ای از مسیر، راه خودشان را از امام حسین (ع) جدا نمودند. برخی در مدینه جا ماندند. برخی دیگر در میانه راه کربلا و عده ای در شب عاشورا بازگشتند. و کسی هم بود که تا ظهر عاشورا در رکاب امام حسین (ع) جنگید اما شهادت در راه امام را تاب نیاورد و از صحنه گریخت.
ضحاک بن عبدالله مشرقی
ضحاک در میانه راه کربلا با امام ملاقات نمود و پس از گفتگوی کوتاهی با کاروان حسینی همراه شد. روز عاشورا شجاعانه در رکاب امام جنگید؛ تا آنجا که امام (ع) در حق او دعا فرمودند: «سست نگردی، دستت بریده مباد. خداوند از اهل بیت رسول (ص)، بهترین پاداشها را به تو ارزانی دارد.»[1].
نماز ظهر را هم با امام به جای آورد. اما هنگامی که پیکر یاران امام حسین (ع) را بر زمین دید. خدمت امام حسین (ع) آمد و گفت: «ای فرزند رسول خدا! به خاطر دارید که بین من و شما چه شرطی بود؟ آقا جان من فردی عیالوارم و به مردم مقروض هستم. قرارمان این بود فقط تا آنجا بجنگم که یاوری برایتان باقی مانده باشد و بتوانم از شما دفاع کنم. اینک یاوری برای شما نمانده و جنگیدن من برای شما سودی ندارد» [2]
حضرت فرمود: «آری، من بیعت خود را از تو برداشتم ولی تو چگونه میتوانی از بین سپاه دشمن فرار کنی؟ ضحاک گفت: من اسب خود را در خیمهای پنهان کردهام و به همین جهت بود که پیاده میجنگیدم»
ضحاک سوار بر اسب شد و از صحنه نبرد گریخت.
چگونه با قافله کربلا همراه شویم ؟
بودند کسانی که بی خبر از آن حادثه بزرگ به کسب و کارشان مشغول بودند.بودند کسانی که حق را شناختند اما سر یاری کردن امام (ع) را نداشتند.
بودند کسانی که از میانه راه بازگشتند.
بودند کسانی که شبانه امام (ع) را ترک کردند.
بودند کسانی که تا ظهر عاشورا در جبهه امام(ع) جنگیدند اما گریختند.
بودند کسانی که دنیایشان را در سپاه یزید دیدند و به روی حجت خدا تیغ کشیدند.
بودند کسانی که از سپاه یزید به سپام امام حسین (ع) شتافتند.
و بودند کسانی که تا پای جان در راه امام (ع) جنگیدند و جاودانه شدند.
و امروز
کربلا هنوز کربلاست و هنوز تاریخ در ظهر عاشورا زنده است. کربلا تنها آزمون مردمان عراق و شام و مدینه در سال 61 هجری نبود. صحرای کربلا وسعتی به اندازه زمین و آسمان دارد و عاشورا در هر لحظه از تاریخ در جریان است. هنوز دعوت امام پابرجاست: «من کان فینا باذلا مهجته و موطنا علی لقاء الله نفسه فلیرحل معنا»[2]؛ آنکه قصد نثار خون خود در راه ما را دارد.و طالب دیدار خداست با ما کوچ کند.
چگونه با قافله کربلا همراه شویم؟
کربلا با عافیت طلبی بیگانه است و عافیت طلبان هرگز قدم به کربلا نگذاشتند. تشنگان دنیا نیز که محبت دنیا کر و کورشان کرده بود در چاه ابن زیاد افتادند. عده ای خیر خواهانه امام حسین (ع) را به صلح با یزید دعوت کردند و با امام راهی نشدند. آنها هم که از جان و مال و فرزندانشان بیمناک بودند بهانه ها تراشیدند تا بازگردند و…
انتخاب با ماست که چگونه باشیم تا از قافله جا نمانیم.
زهیر باش دلم! تا به کربلا برسی
به کاروان شهیدان نینوا برسی
امام پیک فرستاده در پی ات، برخیز!
در انتظار جوابت نشسته، تا برسی
چه شام باشی و کوفه، چه کربلا ای دل!
مقیم عشق که باشی، به مقتدا برسی
زهیر باش! بزن خیمه در جوار امام
که عاشقانه به آن متن ماجرا برسی
مرید حضرت ارباب باش و عاشق باش!
که در مقام ارادت به مدعا برسی
تمام خاک جهان کربلاست، پس بشتاب
درست در وسط آتش بلا برسی
زهیر باش دلم! با یزید نفس بجنگ!
که تا به اجر شهیدان نی نوا برسی
شاعر : مریم سقلاطونی